آزاد انديشي و تحول(2)


 

نويسنده: محمدتقي اکبر نژاد




 

1. تحول علمي و توليد انديشه هاي نو
 

تحول و رشد علمي با توليد انديشه هاي نو، انجام مي گيرد. زيرا مادامي که انديشه هاي پيشينيان تکرار شود، جز ملال و خستگي علم، ثمري نخواهد داشت و قدمي برداشته نخواهد شد.
امام علي (ع) مي فرمايد:
«ان هذه القلوب تمل کما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحکم» (1)
اين دلها نيز، مانند تن ها خسته مي شود، براي آن ها تازه هاي حکمت را پيدا کنيد.
نشاط علمي با تازه هاي حکمت به وجود مي آيد. بهترين شاهد براي اين سخن، تاريخ فقه و فقاهت است. در هر برهه اي از تاريخ که انديشه وران توان مندي پا به عرصه گذاشتند، حرکت هاي سرشار از نشاط و تکاپو نيز پيدا شد و جهشي در علم رخ داد. با ظهور ثقة الاسلام کليني و شيخ صدوق، دانش حديث، نفس تازه اي کشيد و موجي از تلاش روايي و فقهي به راه افتاد. با ظهور شيخ مفيد، فقاهت وارد مرحله ي جديدي شد و علم اصول به طور رسمي، پديد آمد و انديشه هاي کلامي شيعه به پختگي رسيد. بعد از او سيد علم الهدي و شيخ طوسي، با دانش گسترده و پوياي خود، چنان شتابي به فقاهت دادند که تا ده ها سال بعد، قطار اين دانش را به حرکت درآورد. علم اصول، به مرحله ي رقابت با اصول اهل سنت رسيد، مباني و مسائل آن روشن شد و از استدلال هاي علمي سرشار گرديد. بعد از شيخ طوسي تا صد سال، بيش تر فقها در روش فقهي و حتي در بسياري از فتاوا، پيرو شيخ بودند. با ظهور ابن ادريس؛ نوه ي شيخ، فقه و اصول از بن بست خارج شد و به حرکت درآمد و بعدها به دست علامه حلي، محقق حلي، فخر المحققين، شهيدين، مقدس اردبيلي و ... به اوج خود رسيد.
اين حرکت، تا ظهور شخصيت توانمندي چون، وحيد بهبهاني، ادامه يافت. وحيد بهبهاني با انديشه هاي نو و خلاق خود، به حرکت علمي سمت و سويي خاص داد و نشاط بي سابقه اي را در حوزه ها به وجود آورد. سرانجام با انديشه هاي شيخ انصاري بر شتاب آن افزوده شد. پس از اين دوره، رفته رفته، دانش فقه از پويندگي و بالندگي، بازماند و در سير تکاملي خود از حرکت ايستاد و رخوت و سستي بر آن حاکم شد. تا اين که با ظهور حضرت امام و شکوفايي انديشه هاي سياسي و حکومتي او، فقه پويايي ويژه اي يافت و حوزه به حرکت درآمد و تحولي بزرگ را شاهد بود.
هدف از مرور تاريخ فقه، تأکيد بر ارتباط آزاد انديشي و تحول خواهي است، تا روشن شود که تحول ها، از انديشه هاي آزاد و توانمند ريشه گرفته اند و تمام تحول هاي علمي فقه، در سايه ي توليد فکر و انديشه هاي نو رخ داده است.
بنابراين، چه معني دارد که از توليد انديشه هاي نو بهراسيم و با ترس و نگراني به آن نگاه کنيم.

2. ضوابط آزاد انديشي
 

1-2. آزاد انديشي؛ آزادي جهت دار
دو ديدگاه در اين باره در خور طرح است.
اول: آزادي مطلق براي انديشيدن، گرچه به بن بست و جمود بينجامد و انديشيدن را محکوم نمايد. يعني آزاد انديشي، عليه آزادي انديشه! به اين صورت که در فضاي آزاد انديشي، افرادي بتوانند بر خلاف جو موجود فکر کنند و آزاد انديشي را نپذيرند و مکتبي را پي ريزي کنند که مخالف آزاد انديشي باشد. با اين بيان، چنين تفکري نيز، تفکر آزاد است. زيرا توانسته است که بر خلاف روند موجود بينديشد و جمود را برگزيند. گرچه ممکن است که نسل هاي بعدي و پيروان اين تفکر، خود آزاد انديش نباشند. نمونه هاي چنين جريان هايي در طول تاريخ کم نبوده است. جريان خوارج، حشويه، اخباري گري افراطي را مي توان از اين قبيل موارد شمرد.
دوم: آزادي جهت دار که در جهت شکوفايي انديشه ي انسان باشد و غل و زنجيرها را از دست و پاي انديشه ي او باز کند و پيش ببرد. اين معناي از آزادي، در راستاي انديشمند آفريده شدن انسان قرار دارد. زيرا خداي متعال انديشيدن را در انسان قرار داد تا وسيله ي رشد و بالندگي او باشد، نه اين که او را به سياه چال جمود بکشاند. انبيا برانگيخته شدند تا عقل انسان را به تکاپو وادارند و از انديشه ي او براي رشد او کمک گيرند. بنابراين مقصود ما از آزادي انديشه، مطلق آزادي نيست. بلکه آزادي مثبتي است که در خدمت رشد انسان قرار دارد.
2-2. نسبي بودن آزاد انديشي
آزاد انديشي مانند هر کمال ديگري، به حسب افراد، سعه و ضيق دارد. برخي تنها در پاره اي از مقوله ها، آزاد انديش هستند. همه ي ما با افرادي رو به رو بوده ايم که در يکي از مقوله هاي فکري به شدت آزاد انديش و در مقوله اي ديگر، به شدت متحجر بوده اند. در مثل در مسائل فلسفي آزاد انديش و در مسائل فقهي، متحجر بوده اند. يا در مسائل علمي آزاد انديش و در مسائل مديريتي، بسته و متکبر بوده اند. حتي ديدگاه برخي در شاخه اي از علم تا شاخه ي ديگر آن، متفاوت بوده است. بنابراين، مقصود از آزاد انديش بودن اشخاص، آزاد انديش بودن در تمام ابعاد زندگي يا علم نيست، بلکه مقصود همان جهت خاص اوست.

‌ سبب ها و بسترهاي آزاد انديشي و تحول
 

1. مسئووليت پذيري اجتماعي
 

1-1. زندگي اجتماعي و آثار طبيعي آن
انسان موجودي اجتماعي است. بخش زيادي از شخصيت انسان در زندگي او به شکوفايي مي رسد؛ مانند: حلم، صبر، ايثار و مساوات، محبت، تدبير، مسئوليت پذيري و ... در اين ميان يکي از ويژگي هاي شخصيتي او که در زندگي اجتماعي به رشد و شکوفايي مي رسد، آزاد انديشي و تحول خواهي است. زيرا انسان مادامي که تنهاست، با عقل ضعيف يک انسان به هستي و گنجايي هاي آن مي نگرد، اما زماني که با عقل جمعي پيوند مي خورد و با زاويه هاي ديد ديگران آشنا مي شود و انديشه ها و نوآوري هاي آنان را مي بيند بر آفرينندگي ذهني اش افزوده مي شود. تحمل انسان که يکي از لوازم آزاد انديشي است، در اجتماع به رشد و تعالي مي رسد؛ زيرا زندگي اجتماعي هميشه با احترام به حق
و انديشه ي ديگران مي چرخد.
ما در زندگي اجتماعي، با ايده ها و پيشنهادها رو به رو مي شويم، نيازها را مي بينيم؛ ياد مي گيريم که به ديگران احترام بگذاريم و تک روي نکنيم، واقعيت ها را تجربه مي کنيم و از پندارگرايي ها و خيال انگيزي ها، دوري مي گزينيم. بنابراين، عالمي که با مردم زندگي مي کند، خواه ناخواه متوجه واقعيت هاي زندگي است. مشکلات آن ها را لمس مي کند، هر روز بر صبر و تحملش افزوده مي شود. تصور او از مکلف و تکليف واقعي تر مي شود، در تعيين عسر و حرج، خود يا افراد خاص و زاهد را معيار قرار نمي دهد. شرايط انبيا را در زندگي با مردم و تعليم آنان بهتر درک مي کند. در مي يابد که چه کارهايي شدني و چه کارهايي نشدني است. همه ي اينها وقتي که در کنار همديگر جمع مي شوند، از او عالمي واقع بين، درد آشنا، حليم و بردبار و واقع گرا مي سازند و اجازه نمي دهند تا ذهن او، حيات خلوت احتمال هاي نشدني و دور شود.
چنين فقيهي وقتي فکر مي کند، ذهن اش به طور خودکار، به دنبال احتمال هاي شدني مي گردد. شنيدن حرف هاي گوناگون براي او طبيعي است. از گوش دادن به سخناني که تاکنون تجربه ي آن ها را نداشته، وحشت نمي کند؛ زيرا زندگي اجتماعي را آموخته است.
2-1. رسالت حوزه ها؛ آزاد انديشي و تحول خواهي
پس از شناخت جايگاه آزاد انديشي و تحول خواهي در آفرينش انسان، نوبت آن است که به اين نکته بپردازيم که آن دو در حوزه ي علميه، چه جايگاهي دارند و چه پيوندي با رسالت هاي آن دارند؟ آيا حوزه مي تواند بدون آن دو عنصر مهم و ريشه اي و بنيادين، به رسالت خود عمل کند؟ آيا آن دو عنصر را لازم براي رشد و تکامل حوزه بدانيم، يا اين که آزاد انديشي و تحول خواهي را از امور ذاتي حوزه بدانيم و به اين باور برسيم که در صورت ناديده انگاري اين امر ذاتي و محوري، حوزه حقيقت خود را از دست داده و به موجود مرده و عاري از ويژگي هاي حياتي دگرگون خواهد شد؟
پاسخ اين سؤال را در فلسفه و حکمت پيدايش و تأسيس حوزه ها بايد جست. انبيا و اولياي خدا، مادامي که فضاي تبليغي و هدايت گري و دعوت شان، کوچک و محدود است، نيازي به گسترش دامنه ي کار و برنامه ريزي ها و تربيت نيرو به طور گسترده ندارند؛ اما زماني که فوج فوج مردم به آنان بپيوندند و علاقه داشته باشند به پيام شان گوش فرا دهند، ناگزير، بايد با تربيت نيرو و برنامه ريزي، دامنه ي کار را بگسترانند. بنابراين طبق روال طبيعي سيره ي عقلا، پيامبر و ولي خدا، بايد به تربيت انسان هاي برجسته اي بپردازد و با اين کار در واقع خود را زياد کند، تا بتواند صداي خود را به تمام زواياي قلمرو تبليغي خود برساند. با اين تحليل، حکمت پيدايش حوزه هاي علميه، رشد و تربيت انسان هايي است که بتوانند نقش انبياء را در مراتبي نازل تر تکرار کنند و خردها را رشد دهند و استعدادها را شکوفا سازند و به تربيت نفوس بپردازند که هدف از ارسال رسل چيزي جز اين نبوده است.
با اين توضيح، جايگاه آزاد انديشي و تحول خواهي در هندسه ي کاري علما قابل شناسايي خواهد بود. آيا عالمي که با سَکت ذهني، به بن بست رسيده و راه رشد را بر خود بسته، چگونه مي تواند نماينده ي رسولاني باشد که براي رشد دادن به انديشه ها برانگيخته شده بودند. «يثيروا لهم دفائن العقول» (2) و چگونه مي تواند با افکار خمود و باطل مواجه شود و آن ها را تحمل کند و با حوصله ي فراوان ساعت ها به شنيدن گفته هاي صاحبان اين افکار گوش بدهد و ذهن و افکارشان را روشن سازد و شبهه هاي آنان را با برهان برطرف سازد. در يک کلام، مخالفان خود را تحمل نمايد. در هر حال کار انبيا، رويارويي آزادانه با افکار مخالف است و اين جز با آزاد انديشي، به حقيقت نمي پيوندد.

آيه ي نفر؛ جايگاه شناسي حوزه هاي علميه از منظر قرآن
 

آيه ي نفر، در فضاي سوره ي توبه، به خوبي گوياي اين مطلب است. بويژه بعد از براءت عمومي از مشرکان (3)، اجازه ي بررسي دادن به آنان (4)، تصفيه حساب با اهل کتاب و پرده برداشتن از برنامه ي آنان براي خاموش کردن نور اسلام در جنگ فرهنگي و علمي (5)، اراده ي خدا در جهان سازي اسلام (6)، امر به شدت و غلظت نسبت به منافقان سد راه و فتنه گر، برخوردهاي شديد نظامي با کافران تجاوزگر، و در فرجام (7)، امر به تشکيل مجموعه اي از آموزه هاي ناب و راهگشاي دين براي رساندن پيام دين به مردم (8)، بسيار معني دار است. به طور خلاصه مي توان نتيجه گرفت که در دستورالعمل جهاني سازي اسلامي، چندن چيز همزمان مورد نياز است: برچيدن آثار شرک علني، خاضع کردن اهل کتاب در برابر حکومت اسلامي، شکست دادن دشمن خارجي، از بين بردن حرکت هاي ايذايي و فتنه جويانه ي منافقان، و سرانجام تربيت نيروهاي فکري فرهنگي ناب انديش، تا بتوانند افراد علاقه مند به شناخت اسلام را سيراب سازند و در برابر جنگ فرهنگي اهل کتاب، به روشنگري بپردازند. و اين مهم به حقيقت نمي پيوندد، مگر با خيزش کساني از هر طايفه و گروه گرويده به اسلام، براي يادگيري معارف اسلامي و درک و دريافت نسيم رحمت آن، و وزاندن آن به قوم و طايفه ي خود، تا از شبيخون فرهنگي کافران و منافقان در جنگ خانمان برانداز فرهنگي در امان بمانند. بايد در برابر جنگ فرهنگي دشمن و شبيخون هاي دم به دم او، بدين سان هر گروه، ايل، طايفه، روستا، بخش، شهر و منطقه اي از خود و از درون خود خيزش داشته باشد. روشن است که انجام اين سياست راهبردي فرهنگي و بسيار حساس و سرنوشت ساز، جز با فکري بلند و سعه ي صدر فراوان و معلوماتي گسترده ممکن نيست. و تنها از عهده ي کساني بر مي آيد که در دين به شناختي عميق رسيده اند و به پايه اي که مي توانند انذار دهند و اميدوار هستند که با انذارهاي خود، فضا آماده شود که شايد مردم راه پرهيزگاري پيش بگيرند و فساد انگيزان از فساد انگيزي دست بردارند و مستضعفان فکري، با روشن شدن زواياي فکري شان، طعمه ي دشمنان قرار نگيرند. انذار، جز با صبر، حوصله، تحمل، سعه ي صدر و منطق قوي و فهم عميق، به بار نمي نشيند.
«فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذات رجعوا اليهم لعلهم يحذرون» (9)
چرا از هر گروهي از آنان، طايفه اي کوچ نمي کند، تا در دين آگاهي يابند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود، آن ها را بيم دهند؟ شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداري کنند!
براي نمونه مي توان از چگونگي رويارويي و برخورد مفضل با ابن ابي العوجاء ياد کرد که خود مي گويد:
«[با شنيدن اين سخنان کفر آميز ابن ابي العوجا] چنان به خشم و غضب آمدم که عنان از کفم بيرون رفت و [خطاب به او] گفتم:
اي دشمن خدا! در دين خدايت الحاد مي ورزي و خداوندي را که به نيکوترين صورت و کامل ترين آفرينش پديدت آورد و تو را تا بدين جا رسانيده، انکار مي کني؟ اگر در درون خويش نيک انديشه کني و حس لطيف تو در خطا نيفتد، هر آينه براهين ربوبيت و آثار صنعت صانع را در وجودت نهفته و نشانه ها و دلايل او - جل و علا - را در آفرينش ات روشن مي يابي. ابن ابو العوجاء [پس از شنيدن آهنگ تند سخنان مفضل] گفت:
اي مرد! اگر از متکلماني با تو سخن مي گوييم. در صورتي که [بر ما چيره شدي و ] حق را نزد تو يافتيم، از تو پيروي خواهيم کرد. اما اگر از اينان نيستي هيچ سخن مگوي. اگر از ياران و اصحاب جعفر بن محمد هستي، بدان که او با ما اين گونه سخن نمي گويد و همانند تو با ما مجادله نمي کند. او بيش از آن چه تو از ما شنيدي، از ما شنيده، اما هيچ گاه سخن را با فحش و تعدي آلوده ننموده است. او همواره در سخنان خود شکيبا، باوقار، انديشه گر و استوار بوده و هيچ زماني به ستوه نمي آمد و خُلق اش تنگ نمي گشت و بر نمي آشفت. ابتدا نيک به سخنان ما گوش فرا مي دهد، مي کوشد که دليل ما را بدرستي دريابد، ما نيز همه چيز خود را به ميان مي آوريم. هنگامي که مي پنداريم او را محکوم کرديم، ناگاه با سخني کوتاه و اندک، دليل مان را مي شکند. عذرمان را مي برد و ما را تسليم دليل خود مي کند، به گونه اي که هيچ پاسخي در جواب دلايلش نمي يابيم. حال اگر از ياوران اويي، تو نيز با ما چون او سخن بگو». (10)
آيا ممکن است که علماي دين بدون آزاد انديشي و روح بلند و سعه ي صدر، با دنيايي از الحاد و شرک و تفکرهاي ضد و نقيض برخورد کنند و به عنوان وارثان انبياء با ايشان به گفت و گوهاي طولاني تن دهند و با حوصله در هدايت و اتمام حجت الهي بکوشند؟

‌ هدف از بازگشت
 

هدف از بازگشت فقها به سوي مردم چيست؟ آيا همه دست از کار و تلاش علمي بکشند و به سوي مردم برگردند؟ اگر اين اتفاق بيفتد، چه کسي تنور علم و فقاهت را گرم نگاه دارد؟ چه کسي درس بدهد و چه کسي به مديريت و نظام آن بپردازد؟ چه کسي کتاب بنويسد و چه کسي به پژوهش هاي علمي بپردازد؟ چرا خداي متعال اين موارد را استثنا نکرد؟ آيا به خاطر تکيه بر عقل مخاطبان بيان نکرد. زيرا مي دانست که خود مخاطبان متوجه اين مطلب خواهند شد؟ يا اين که در استثنا نکردن بر آن بود تا به ما بفهماند که حتي فقيهي که کتاب مي نويسد و پژوهش گري که پژوهش مي کند و مدرسي که درس مي دهد و مديري که برنامه مي ريزد، همه و همه، بايد پيوند نزديکي با جامعه ي خود داشته باشند! بازگشت به سوي مردم، براي هر کسي به حسب کار اوست. يک محقق نيز بايد به سوي مردم بازگشت کند، يعني در ميان مردم زندگي کند، خود را اسير انزوا و حجره نسازد، بايد در متن جامعه باشد و از وضع جامعه با خبر. دغدغه ي مردم و دينداري آنان، آرام و قرار را از او بگيرد. البته لازم نيست که درس و بحث و نوشتن و گفتن را به کناري نهد. همين مقدار که در عرصه ي جامعه باشد و براي جامعه ي خود کار کند، کافي است. اگر پژوهش مي کند در راستاي گره گشايي از دردهاي مردم خود باشد. اگر کتاب مي نويسد، به شبهه ي شبهه افکنان ادوار گذشته نپردازد. بلکه چون در جامعه زندگي مي کند و خود را مسئول دينداري مردم خود مي داند، خواه ناخواه درگير پرسش هايي از جامعه ي خود مي شود و به فکر پاسخ مي افتد. چنين کسي، آن چه از دانش اندوخته جهت پيدا مي کند. آيا يک نويسنده و پژوهش گر با اين کار، به سوي جامعه ي خود بازنگشته است؟
استاد مطهري، بعد از بيست سال تحصيل در قم، وقتي به تهران مي رود، خود را دست خالي مي يابد و مي گويد:
«وقتي به تهران آمدم فهميدم که آن چه در حوزه ي علميه خواندم، به درد امروز مردم نمي خورد و آن چه مردم نياز دارند، من نخوانده و آماده ندارم». (11)

پي نوشت ها :
 

1. نهج البلاغه/ 483، ح 91.
2. نهج البلاغه/ 43.
3. سوره ي توبه، آيه ي 1.
4. سوره ي توبه، آيه ي 6.
5. سوره ي توبه، آيه ي 29-33.
6. سوره ي توبه، آيه ي 33.
7. سوره ي توبه، آيه ي 73.
8. سوره ي توبه، آيه ي 122.
9. سوره ي توبه، آيه ي 122.
10. شگفتي هاي آفرينش، ترجمه ي توحيد مفضل/ 41.
11. مجله ي حوزه، ش 147 مقاله ي «تحول و نوآوري در کتاب هاي درسي»، آقاي محمد حسن رباني.
 

منبع: کتاب حوزه شماره 150

ae